من ترانه ها را در... چشمانت
من سروده ها را در... لبات
من نواختهارا در... دستانت
من شعرو ترانه را... با دستانت
به دل هدیه دادم
کو ترانه ؟کو سروده؟
بی نواخت دستانت محکوم به مردن است
م . ن
همه جا مزین بود
و باغی سبز
پر رفت و آمد و پر هیاهو
ترمه و اطلسی پوش بودند زنان
ریش و سبیل بود و بی ابرو
گاه و بیگاه بایدش می پرسید ز آنان که :
مونث اید یا مذکر آیا شما ؟
و اندر آن باغ دلفریب
حرف ازنشستن و پرداختن
دل بدادن و ناز خریدن
هر طرف غش میرفت ظریف
لکن انگار طبیبی بود حریف
مست گشتم چو این وادی بدیدم
قهقهه خنده دامانم گرفت
این بنده ی حقیر گفتمش:
این باغ هنر باشد همه فن حریف
م . ن
سوسوی چراغ ماندنم هم
رویای با تو بودنش
سر نمی رسد چرا؟
شاید فردایی خریده من نمی دانم ...
م.ن
می شود چند درود بفرستم؟
تمبر ندارم ...
هزار بوسه بر پاکتش می زنم
پستچی محرم راز است
نمی بیند
آدرس را همه قاصدک ها می دانند
می پرسد
کلاغ مترسک پیر بوی آشناست
می رساندش
م . ن
می خوانم باران...
صدایش روی شیروانی می آید
می نویسم تو...
بوی نمناک باران دیوانه ام می کند...
چشم می بندم ...
به رویا...!
من ...تو...
دشتی پر از گلهای سفید بابونه
باران.... آواز فاخته ...دستان پر مهر تو...
برقص... برقص...
زندگی همان چند ثانیه است...
در رویا من ...تو... باران.... فاخته...
و دنیا دنیا سفیدی بابونه وحشی...
آه قلم هم به دستم واریز اشک بی تو بودن می کند ...
م.ن
بی تو نمی شود.....
همراهی نمی کنند کلمات
انگار پایشان در باتلاق نبودن گیر کرده
آرا م به ساحل نبودن می کشانند
پس باید نقطه گذاشت و رفت
...
اما ...
باید به جای رفتن ؛ به پرواز درآمد
برای رسیدن...
برای آذین بستن...
برای آمدنت .....
م . ن
لعنت به کسی که
بزرگترین اختراعش ساعت بود
با بودنهایش به انتظار نشستم
بی هیچ هیاهو
انگار خدا زیاده می دید کلمات را
دریچه بسته ام....
ماتم نشین می رود
اما بگو فردائی نباشد
مرا بی تو بودن نتوانم .....
م . ن
آنقدر نگاهت می کنم...
که تمامت را به درون بکشم
جایی که تو هستی
هیچ چیز نیست ؛
غیر از تو
تمامی ام را برای تو
به قربانگاه آوردم
آهاااای ....تو
می شود کمی برایم توی دیگر بخری؟
م . ن
مي داني ديشب را با تو
اي تو بهترين
نمي داني به کجاها که سفر نکردم ....
ا زچه جاهايي که گذر نکردم......
انگار ديشب را براي من هديه آورده بودند
کاش هيچ گاه آفتاب رخ نشان نمي داد ....
آفاق نمي دميد....
ستاره نمي افتاد...
و من از خواب بيدار نمي شدم
م . ن
باز هرچه می نویسم پاک می شود
انگار ذهنم بدون تو مانده
کاغذ که مچاله نمی شود!!!!
پس چرا پاک می شود؟؟؟؟
انگشتانم کرخ شده
فقط صورت توست که می بینم
آنقدر نوشتم
و تو حتی با یک "بیخیال" جوابم ندادی
آرامم کن
آرام.......
دیگر خروس همسایه هم بانگ نمی زند
او هم عشق را همچو من در مطبخ جا گذاشته!......
م.ن
دلم لک زده برای
یک عاشقانه ی آرام
که بنشینم روی پاهایت
بگذاری گله کنم
از همه این کابوسهایی که
چشم تو را دور دیده اند
سرم را پنهان کنم
در گودی گلویت
و ریه ام را
پر كنم از بوی بدنت
م . ن
نمی دانم چرا دوتا می بینم این روز ها
راست و چپ دو دنیا
هردو را برای خودم می خواهم
چشم راستت را برای خودم
وچپ را برای دلم
اگر نخواستیش
گفتم خودش را به کوچه بزند
اما تو و راستی هایت دنیای راست منی...
رهایت نخواهم کرد ........
م.ن
من برایت ستاره ها
من برایت زمین
ومن برایت آیه به آیه زنده بودن را
دیکته خواهم کرد:
عالم...عشق...
بنویس ......بلند بخوان
شادی...عشق......
بمان.............................
فردا را بخوان
فریاد کن
فردای فروشی را تو
بخر ...بخر ...........
م.ن
مردی میان آینه های تیره جا مانده
مردی که او را در کوچه پس کوچه ها دیدند
مردی که در دلش هزاران زخم نا سور داشت
مردی که دردش را نفهمیدند
م.ن
امشب مزاحم گریه کرد
بودنهایم
انگار بسته به این بود
که نگاهی
تمام مهره هایش را
به زندگی محکم کند.................
م.ن
هرگز......
دوست داشتن را
مدرسه زندگی مردود نمی کند
آخرین باری که تجدید شدم
او رفت .......
من ماندم با
هزاااااار برگه
دوستت دارم ........
م.ن
کاش می توانستم،
از درون پنجره ها
میراث شقایق ها را پاک کنم
چند صباحی است که تیره گشته رویت
کو آن دستارحریر گونه ام
باز به پروازدرآمد ....
باز گذارید پنجره را....
شاید قاصدکی پشت آن باشد .....
باز گذارید......باز......
م.ن
فکر کن شتر دیدی ندیدی
با آمدنت به دنیا دل نخواهم بست
رفتنت هم دردی را دوا نمی کند
..................نمان .................
یخچال دلم،
مدتهاست باز نشده ، پر است ........
م.ن
آموزگار خوبی نبود روزگار
دوست داشتن را من هنوز نخوانده
املا گفت ..........
و تو................
خندیدی.........
م.ن
چشمانم در تاریکی مطلق نمی بینند...
اما...
قلبم به روشنی تو را منیر می کند
من درون می بینم نه برون.....
م.ن
بگذار ازآنچه بودنم را آزار می دهد
تهی گردانم
از فاکتور های آنان
این بار باری به هرجهت نیست
آری به این جهت است
شهرم ، درو دیوارت هم...
برایم از آشنایان خبر دارد
من ، تو را ،
من دیوارهای خیابانها را
و من بوی خاک وطنم را
از هزار هزار عطر ......
...........................
به این خاک آمدم
به همین خاک می روم....
م . ن
من ..................................................تو
دیگر بس است....................................
مگر کس دیگر را،
بد .....خوب
زیبا....زشت
برای چه کس دیگر آفریده؟؟؟؟...........
تو پاكدامنی.....................................
در چهره تو نقش مسیحا نشسته است
من تورا حتم پرستیدم
دنیای من و تو
همین بس ..
م.ن
با تو بودن را براین دفتر نوشتم..........................
که هر چشمی ز خواندنش مغموم باید...............
یادماندنی ها و شیرینی هایش را......................
برای خود نگاردم..................................................
کس به یاری نتواند سرود.....................................
که آخر دل شکستی چرا؟........................
بیت بیتش ریزش رویت به کاغذ بود و بس...
می نمودم یک به یک ازل.........................
وباید این چنین بود.................................
باید یک به یک.......................................
م . ن
نگو ....
نگو ....
تکرارمي کني آنچه را در آينه دارم
انگار جيوه اش کمي مات شده
مرا به دور دنيا مي چرخاند
بي تو بودنها را
بي قاب آینه دوست دارم
بگذار جيوه اش خاکستري باشد
م . ن
می توانم تمامی پارتی تور بودنم را...
سر تا پایت بنویسم ...
ببینم بلندترین سنفونی جهان را ...
اشتراوس نوشت یا بتهوون ؟؟؟
هیچ یک نمی توانستند چون منی عاشقانه کلید سل را
ابتدای پنج خط موازی بکشند ...
که همه ی نُت ها بهم برسند ...
من...تو.....به هم
می...ر...سی...م...
م . ن
چه می شد دیروز آلارم بودنم را می شنیدی...
چقد راز فردا باقی خواهد ماند ...
نیمکت هنوز پا بر جا ماند شاید ...
م.ن
میپرستم تو را
با کتابت
و سوره به سوره
آیه به آیه
جزء به جزء
دعایم هر دم برای تو
از خدایی که
تو را آفرید
تا من زانو زنم
در برابر قدرت خلق عشق
.....
معبود تو
مقصود تو
م . ن
این کلاغ ها...
کلاغ های پیر...
معلوم نیست
به مرگ چندین مترسک
نظاره گر بودند...
م . ن
پی نوشت مزاحم:
در ادامه ی مطلب
تو را با همه بودنهایت...
با تشویش هایت...
و با نگرانی هایت...
تنها نخواهد گذاشت...
همیشه امیدی هست...
من به شانس کلید دادم...
گم کرده...
در خانه تورا "حتما" می زند...
م . ن
شاید در نوشته هایم گم شوم...
بروم تا آخرش...
اما آرامم...
چون همه اش برای تو...
من تو را دارم...
همین....
م . ن
.: Weblog Themes By Pichak :.