آرام آرام بیایی از پا نمی افتی
تند که باشی دهان را می سوزانی.
قطره که باشی
با یاد دریا ؛ دل میبری
من تو را به ازای تماااام دریا ها
قطره قطره خواهم کرد
و بوسه بر هر قطره
به ز دریا نیست
و بعد
....................................غرق ..................................
م . ن
کسی از اصول حرف می زند...
تو مگر ....
برای قانونمند بودن قلبم زاده نشدی؟
چرا ؟
قاضی برای رای دادن آنقدر دیر کرده بود ؟
م . ن
پی نوشت مزاحم
در ادامه ی مطلب
ذره ذره هم باشی...
مرا بس است...
امیدوارم می کند برای با بودن...
کمی بیشتر باش...
این تابلو بودنم را تمام می کنم
من نقاش نیستم ...
نقاش روزگار می کِشَد رنگ هایش
با تو بودن هایت را دریغ نکن
حتی ذره ذره....
م.ن
پی نوشت مزاحم
در ادامه ی مطلب :
هیسس....
ساکت آرام بگیر ...
تو هم همچو من ....
بسترت بی بودن هاست
آرام بگیر...
فردا روز دیگریست
م . ن
دنیا
به هر رنگی
که باشد
من همان رنگ آبم
تو درمن
خود بینی
من دنیا را...
م.ن
آخرین سیبی که خوردم ...
از خدا برایت طول عمر خواستم
تو حوای زمینی منی ...
م.ن
دلم برای یواشکی هایمان تنگ شده
می خواهم یواشکی بیایی....
یواشکی در گوشم بگویی.....
یواشکی نرفته بوسم کنی ...
بوسه را تا آخر یواشکی های دنیا روی لبم نگه دارم....
م.ن
میدانم کی می آید و کی می رود
زمان را با تو می پیمایم
پیمانه را به جام زرین ریز
هرچند در این میخانه دگر میگساری نیست
مطرب ، طرب زن که دگر در این خانه کسی نیست
کوکو زن که صدا در آید
مستان همه هشیار من از ره فتاده ام باز ....
م.ن
صبح دم بر نیاید کاش...
نچکد در چشم شب اشک ستاره
سر از دامان تو برگیرم
آرام به آغوشت درآمیزم دوباره
م . ن
دوست داشتنهایم را
سوار بر موشکی از کاغذ رنگی کردم
کاش شقایق همراهیش کند
به تو برسد
بوسه هایش را اول بردار
بی تو بودن سخت است ...
سخت ....
م.ن
با حضور دستت به دستم ...
و آه برای وا ندادنم
در دل هزار حباب از تو دارم
هر دم یکی می ترکد ؛ بالا می آید ...
ناقوسهای ذهنم را به صدا در می آورند
با فریاد "دوستت دارم "
اعلام ساعت بودنها را....
م . ن
خرامان ...خرامان...
انگار که من ش سنگینی می کردم
"دوستت دارم" هایت آنقدر زیاد بود
که زود فهمیدم تو "من "را نیز با خود داری
"من "را که بردی
دلم راه نگه دار...
کمی نازک است .....
نشکند....
"من "از میراث شقایق ها به انجام رسیده ام
من را نگهدار
..... با تو هستم
م . ن
ساز ها را همه یک به یک زدی
رقصهارا کردم
دیگر سیم آخرت را بزن دنیا
که من دنیا فریبم
آخر تو نمی دانی در این وادی غریبم...
م . ن
آهای چشم ......
این که می رود "من" است
" من" با خود می برد....
"من "را تا انتهای دیوار فریاد کن
بگذار آنی هم باقی بماند...
نیم من ؛نیم تو
م . ن
آمد...
از کنار دیواری
گلهای خیابان نیز برایش می رقصیدند
تبسم اش را دوست دارم؛ بی سلام
و دیوار آخر با بودنها بود
میرفت و "من "میبرد...
م.ن
کاش گوشهایم دراز بود
تو را
"تو که قاتل آرامش لحظه های بی عشقی من بودی
در آیینه هم از دست چشمانت در امان نیستم "
دیدی؟
فرق حس من و تو در آینه
بس است آرام بگیر دل
تو کی دزدیده شدی
کلمات بوی مرا می دهد...........
م.ن
و ماند ....
و ماند....
گاه گاهی به حسرت نگاهی
از کنار دیوار
انتهایش کجاست؟؟
کاش پاندول زمان آنقدر لرزان به من نگاه نمی کرد
یک جا می ماند برای باز دیدنت...
م.ن
زمان فراموش نمی کند
گناه وبی گناهی را در ذهن
همه چیز...
هر آنچه زدوده اشکهای تو را ....
از من نخواه
هر دم...هر آن
از آن طرف خیابان
گام هایم سنگین و سنگین تر می آیند
پلی هستم میان خواستن و نخواستن
هر دو ساحل هر دو جان
من تو را
تو مرا
کاش خدا هم جدا نکند
دل من را زتو
م.ن
تمیز کردم شیشه عینکم را
خوب می بینم ...
خوبیهای تو را
درست است شیشه عینکم گرد است...
ولی از تو عکسی مستطیل در حافظه دارم...
م.ن
می برد درونم را...
می مانم...
سکون و ساده...
آویزان بردیوار راهروی زمان....
م.ن
آخر سنگ صبور مرا کجا می برید؟
من دائم با او همراز بودم...
آن شعمدان بهترین محرم من بود ...
م.ن
دل می بندم به نقاب
نقابی با طراوت گلهای بهاری
که شقایق زده
کمی آن طرف تر دلی برای آدمک می تپد
م.ن
حتی تو خوابم تو اولی
بیدار که می شوم.... تو
انگار تو شدی خواب و بیداری من
این منم این چنینم ...
م.ن
دل پاکت نمی بیند؟
از کنارت با کاروانی امید می گذرم
وباز ...
و باز...
انگار تو مرا که برف زیرپا....
وانگار قاصدک فوت می کنی در هوا...
آهای تو... کمی رخ برگردان
من اینجا هستم کنار تو...
باز حرف از گلایه مزن.....
م.ن
"دوستت دارم "را
اول و آخر شعر هایم می نویسم
آخر تو دائم وسط معرکه زندگیم هستی
عین آغوشم ...
م.ن
من برای دیدنت
آسمان را به یاری خواسته ام
با ریسمانی از بوسه های عشق
مزین به سرخی گل ختمی
که هر جانبش قالب هستی است
بالا آمدم
و آنجا دیگر
من هستم و تو ....
م . ن
آرام آرام حس بودن...
درمن به پهنای کره خاکی
اینان می بافند بودن را
ومن لابه لای دو میل بافتنی شان
دائم بُر می خورم
نخودی بازی وسطی شان
با هردو به این طرف آن طرف می روم
هیچ امیدی به من نیست
جز دلم
که می خواهد بماند ....
م.ن
بهار می آید...
بهار با تمامی عطر و گل و بلبل
وحتی خرگوشهایش
به طراوت و زیبایی تو حسادت می کند
و مهم شکفتن گل خنده در گوشه لب توست...
م.ن
سوار بر راهروی زمان شده ام
اما انگار او هم خیال بردن من را ندارد
بی تو زمان هم ایستاده است
می شود،
این چهارراه دیگر چراغ قرمز نداشته باشد...؟؟؟
م.ن
.: Weblog Themes By Pichak :.